Arp 273

(声をあげて抗え 定めを振り切るように (koe wo agete aragae sadame wo furikiru you ni

دختری شاید شبیه من

چند روزی هست که به دختری به نام صدف فکر میکنم... دختری شاید شبیه من با علاقه ای شبیه من، نشستن کنار این پنجره دنج و دوست داشتنی.

صدف عزیزم نمیدونم چجوری حسی که نسبت به نوشته ها دارم رو بیان کنم، من با هرخط این نوشته ها اون سمت پنجره، روبروت نشستم و به انتظارت برای اومدن دون دون نگاه کردم، به شادیت موقع دیدن دون دون و به غصت موقع ندیدنش...

تو من و به دی ماه ۹۱، مرداد و اسفند ۹۲، خرداد ۹۴ و اون روز برفی بهمن ۹۶ بردی و همون جا اشکم و درآوردی.

صدف عزیزم من بدون این که حتی یک بار دیده باشمت کلی دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی :)

میبینی این قدرت کلماته دیگه اون پنجره بدون بودن تو و دون دون معنایی نداره...

اگه آهنگ بود نمیدونم چی بود فعلا

۳ نظر

همین قدر تو حال خودت باشی:)

گاهی دوست دارم شبیه زن روبه روم روی نیمکت کنار مترو، انقدر بی خیال و غرق توی حال خودم باشم که به عبور و مرور ها بی توجه باشم و یه سیب گنده رو گاز بزنم و موقع رد شدن قطارا به جای کلافه شدن از صداش دستم و بزارم روی گوشام و فقط سیب بجوم...

۶:۳۰ عصر دیروز

۳ نظر

صدای قدم های آشنا

صدای قدم های آشنای پلید ترین موجود تاریخ، افسردگی ...

صدای قدم هایی که به اندازه کشیدن ناخن روی تخته سیاه آزاردهنده است. این که کاملا میفهمی داری تو چه منجلابی فرو میری ولی نمیتونی کاری برای خودت بکنی افتضاح محضه...

نشونه ها دوباره برگشتن و دوباره قراره با یه دوره طاقت فرسا از زندگیم مواجه بشم. زندگی همیشه برام سورپرایز های جدید داره :)

.

آسمونم بد ابریه

اگه آهنگ بود خسته شدم روزبه بمانی

۲ نظر

نیازمند یاری سبزتونم :)

هرکسی من و میشناسه لطفا تو بخش about me یه توصیف یک خطی ازم بنویسه (میتونه چند کلمه یا چند خط هم باشه) تا توی اون بخش اضافش کنم. مرسی واسه بودنتون :)

۱ نظر

زندگی چیه به جز همین لحظه ها که حرومشون میکنیم...

خیره به پاهاش که روی صندلی جلوییه و کفش های نو اما خاکی و پاپیون های هرکدوم یه طرف رفته و پاچه نامرتب شلوارش که همیشه بالا میاد و برخلاف خواستش نامرتب به نظر میرسه نگاه میکنه و به صداهای اطرافش گوش میده...

صدای یه دانشجو که با تی ای محترم درگیره یه سوال شدن و درحال بحثن، صدای غالبه اما کلی صدای دیگه هم وجود داره از کلی آدم که دغدغشون سوال فیزیک نیست بلکه ۰.۵ نمره ایه که قراره برای اومدن به این کلاس بگیرن...

این همه پوچی اذیتم میکنه... این که ما فکر میکنیم بعضی کارا جدای از زندگیمون محسوب میشن مثل مدرسه و دانشگاه که فکر میکنی وقتی وارد کلاس درس میشی زندگی برای تایمی که توی اون کلاسی و به درس گوش میدی متوقف میشه و بلافاصله بعد از تموم شدن کلاس همزمان با آزاد شدن نفس های حبس شده دوباره از سرگرفته میشه ولی یادمون نیست این لحظات هم جزو زندگی و عمرمونه...

نمیدونم این تقصیر ماست یا نظام آموزشی یا جامعه یا هرچیز دیگه ای که من الان دنبال مقصرش نمیگردم.

ولی میخوام بگم نکنید این کارا رو با جوونا شاید حواستون نباشه ولی آینده رو قراره همین جوونا بسازنا :(

.

.

پ.ن: این متن برای دیروز حوالی ساعت ۱عه ولی امروز تونستم بزارمش

آسمونم ابریه

اگه آهنگ بود پرنده سیاوش قمیشی و معین

۵ نظر

قطره های اشکم باعث رنگین کمون روزای آیندمن ؛)

قطره های اشکی که امروز ریختم و فراموش نمیکنم. حس حقارتی که اول از توی ایران بودن و دوم به خاطر زن بودن تحمل میکنم و هیچ وقت فراموش نمیکنم.

این که نتونم از خودم دفاع کنم آزارم میده، این که آدما به خاطر جایگاهشون میتونن هرطور که میخوان باهات رفتار کنن و تو توی ۰.۵% از زندگیت مجبوری سکوت کنی و این اجازه رو بهشون بدی نفرت انگیزه...

این روزا که تموم بشه، وقتی چیزی که برای داشتنش سکوت میکنم در برابر آدما رو به دست بیارم، انتقام این سکوت رو از اونایی که باید میگیرم :)))

.

پ.ن: الان که چند روز از این پست گذشته از عنوانش خندم میگیره چرا؟!!!

۳ نظر
جایی برای بیرون کشیدن تکه نخ هایی از درون مغزمان
بلکم گره ها باز شود
بلکم خالی شویم از دغدغه های چونان موریانه زندگی که وجودمان را از درون میپوسانند
.
ترجمه توضیح زیر عنوان: صدات و برای مخالفت در برابر شکستن در مقابل سرنوشتت بالا ببر :)
"عکسم و برندارید روش آیدی هم زدم که دیگه واقعا برندارید"
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان