Arp 273

(声をあげて抗え 定めを振り切るように (koe wo agete aragae sadame wo furikiru you ni

دختری شاید شبیه من

چند روزی هست که به دختری به نام صدف فکر میکنم... دختری شاید شبیه من با علاقه ای شبیه من، نشستن کنار این پنجره دنج و دوست داشتنی.

صدف عزیزم نمیدونم چجوری حسی که نسبت به نوشته ها دارم رو بیان کنم، من با هرخط این نوشته ها اون سمت پنجره، روبروت نشستم و به انتظارت برای اومدن دون دون نگاه کردم، به شادیت موقع دیدن دون دون و به غصت موقع ندیدنش...

تو من و به دی ماه ۹۱، مرداد و اسفند ۹۲، خرداد ۹۴ و اون روز برفی بهمن ۹۶ بردی و همون جا اشکم و درآوردی.

صدف عزیزم من بدون این که حتی یک بار دیده باشمت کلی دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی :)

میبینی این قدرت کلماته دیگه اون پنجره بدون بودن تو و دون دون معنایی نداره...

اگه آهنگ بود نمیدونم چی بود فعلا

۳ نظر

زندگی چیه به جز همین لحظه ها که حرومشون میکنیم...

خیره به پاهاش که روی صندلی جلوییه و کفش های نو اما خاکی و پاپیون های هرکدوم یه طرف رفته و پاچه نامرتب شلوارش که همیشه بالا میاد و برخلاف خواستش نامرتب به نظر میرسه نگاه میکنه و به صداهای اطرافش گوش میده...

صدای یه دانشجو که با تی ای محترم درگیره یه سوال شدن و درحال بحثن، صدای غالبه اما کلی صدای دیگه هم وجود داره از کلی آدم که دغدغشون سوال فیزیک نیست بلکه ۰.۵ نمره ایه که قراره برای اومدن به این کلاس بگیرن...

این همه پوچی اذیتم میکنه... این که ما فکر میکنیم بعضی کارا جدای از زندگیمون محسوب میشن مثل مدرسه و دانشگاه که فکر میکنی وقتی وارد کلاس درس میشی زندگی برای تایمی که توی اون کلاسی و به درس گوش میدی متوقف میشه و بلافاصله بعد از تموم شدن کلاس همزمان با آزاد شدن نفس های حبس شده دوباره از سرگرفته میشه ولی یادمون نیست این لحظات هم جزو زندگی و عمرمونه...

نمیدونم این تقصیر ماست یا نظام آموزشی یا جامعه یا هرچیز دیگه ای که من الان دنبال مقصرش نمیگردم.

ولی میخوام بگم نکنید این کارا رو با جوونا شاید حواستون نباشه ولی آینده رو قراره همین جوونا بسازنا :(

.

.

پ.ن: این متن برای دیروز حوالی ساعت ۱عه ولی امروز تونستم بزارمش

آسمونم ابریه

اگه آهنگ بود پرنده سیاوش قمیشی و معین

۵ نظر

هارمونیکا

خواستم اولین قدم های ورود به دانشگاه رو برای خودم و آینده ثبت کنم تا آغاز یک فصل جدید از زندگی و یک من جدید رو در آینده هزاران بار ببینم و این روز رو به یاد بیارم. اما انگار ضایع بازی های من به قدری پایان ناپذیر و عمیقه که حتی قراره در من جدید هم به همون قوت باقی بمونه، اشتباهی از در بزرگ مخصوص ماشین ها رفتم که مجبور به برگشت شدم و فیلم خراب و خنده دار شد. حالا میتونم برای وقتی غمگینم ببینمش و کلی بخندم...

اولین ورود عجیب و ترسناک بود عجیب از این بابت که به دنیای جدید و ناشناخته ای قدم گذاشتم که قرار بود چند سال آینده رو اونجا سپری کنم و زندگی جدیدی رو تجربه کنم و ترسناک از این بابت که با وجود داشتن برنامه تنظیم شده ای برای آینده نگران و ترسیده از اتفاقات ناگوار و نتیجه ی نا معلوم بودم...

گوشه گوشه دانشگاه رو گشتم و سعی کردم با شناختن محیط کمی احساس راحتی کنم ولی غمگین شدم از خیلی چیز ها ...

توی اتوبوس که نشسته بودم انقدر خسته بودم که انگار کوه کندم. غمگین و خسته سرم رو روی پشتی صندلی جلو گذاشته بودم و تنها چیزی که میخواستم این بود که یه آهنگ ملایم پلی بشه و این اتوبوس برای ساعت های طولانی و بدون هیچ توقفی به حرکت ادامه بده...

نمیدونم چرا انقدر خسته بودم کار خاصی نکرده بودم، فکر کنم سلول های بدنم با وارد شدن به دانشگاه و دیدن چیزی خلاف رویاهای همیشگی شون قهر کرده بودن،و یک گوشه زانوی غم به بغل بدون هیچ فعالیتی نشسته بودن.

تو شلوغی میدون انقلاب و ورودی مترو، وقتی وارد مترو شدم و صدای هارمونیکا تبدیل به بگراند صحنه شد، انگار آبرنگ به دست یه گوشه از تهران خسته رو خوشرنگ کرد و دیگه حتی راه رفتن توی راهرو های آزار دهنده متروی انقلاب میون شلوغی آدما هم به جای آزار دهنده بودن دوست داشتنی شده بود.

مرسی بابت لبخندی که بهم هدیه دادی دخترک نوازنده خوشگلم :))))

.

آسمونم مث آسمون پاییزه از همونا که دوس دارم :)

اگه آهنگ بود کازابلانکا شاید...

۱ نظر

پردیس فنی در انتظار یک معدن چی (با اندک ترمی چه کنم؟!)

با نهایت تبریک به همه کنکوریا مخصوصا اونایی که قبول نشدن چون شما قطعا یه چیزی میشید ما نهایت راننده اسنپ D:D:

و بلاخره دانشگاه تهرانی شدم ... (رویایی که نیمه محقق شد به امید بقیش)

یه روزی وقتی توئیتر دانشگاه تهرانی ها  رو میخوندم میگفتم "چقد بیمزن اینا بچه های پردیس فنی قابل تحمل تر از بقین D:" امیدوارم دوز خرخونیشون هم کم باشه که عنوان بهترین دانشجو های دانشگاه تهران و براشون به کار ببرمD:

همین فقط خواستم از نگرانی درتون بیارم (چقد بی نمکم من خدا :/)

اینا رو بیخیال اندک ترمی رو کجای دلم بزارم؟ :0

۱۵ نظر
جایی برای بیرون کشیدن تکه نخ هایی از درون مغزمان
بلکم گره ها باز شود
بلکم خالی شویم از دغدغه های چونان موریانه زندگی که وجودمان را از درون میپوسانند
.
ترجمه توضیح زیر عنوان: صدات و برای مخالفت در برابر شکستن در مقابل سرنوشتت بالا ببر :)
"عکسم و برندارید روش آیدی هم زدم که دیگه واقعا برندارید"
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان