دلبل سر نزدن چند روزه به وبلاگم هم شاید این بوده که باید از این فاز بیرون بیام که حتما باید یه متن کامل بنویسم تا بشه بهش گفت پست وبلاگ. شاید و احتمالا درگیر وسواس الکی شدم و شاید باید علاوه بر زیادی جدی نگرفتن پستای شبکه های اجتماعیم، زندگی واقعی رو بیشتر جدی بگیرم.
میم میگه که پدرش پول تو جیبی خوبی بهش میده ولی این براش کمه چون دلش میخواد پول زیادی داشته باشه، ولی من میگم دلم میخواد یه روزی که خیلی دور نیست مستقل بشم و استقلال مالی پیدا کنم، حتی اگه انقدر کم باشه که نتونم چیزایی که میخوام و داشته باشم. فرق من و میم در اینه که اون همیشه هرچی که میخواسته رو داشته و به داشتن عادت داره، مثل ح ولی من گاهی با نداشتن یه وسیله ساختم و فهمیدم شاید میخواستمش و دوسش داشتم ولی نیاز ضروری بهش نبوده و نبودنش اونقدرها هم حس نمیشده. (من خیلی وقت ها و شاید همیشه میتونستم داشته باشم ولی نخواستم و هنوز هم دلیل واقعیش و نمیدونم)
دیروز به آمار جالبی از خودم رسیدم که اصلا بهش فکر نکرده بودم. فهمیدم که بدون این که بدونم در طول دو ترم اول دانشگاه که برای همه دو ترم هیجان انگیزه از این نظر، من فقط دوتا مانتو، یه شلوار و یه مقنعه خریدم!!! خودم توی این مدت نمیدونستم ولی خیلی آمار عجیب غریب و برگ ریزونی برای خودم بود D:D:D: . و نکته ی مهم توی این ماجرا این بود که من فهمیدم با این وجود که همیشه میتونستم برم و لباسای جدید بخرم، ترجیح دادم وقتی لباس دارم چیز جدیدی نخرم.
این ماجراها دلیل قطعی و قابل استنادی ندارن ولی من احتمال میدم که درون من دختری زندگی میکنه که حس میکنه دلش نمیخواد کسی مجبور باشه جور خواستن های اون و بکشه. و الان که در اوج اذیت کردن دیگرانه عمیقا دچار عذاب وجدان و حس های احمقانه و بد شده...
.
.
.
آسمونم ابریه
اگه آهنگ بود هم نداریم اصلا