امروز تو مترو یه قطار قدیمی اومد منم رفتم اولین واگن و اون قسمتی که 4تا صندلی داره بین صندلیا نشستم رو زمین چشام و که بستم و و سرم و به در پشت سرم تکیه دادم...
انگار تو قطار انیمه "spirited away" نشسته بودم و باد تو چمن زارای اطراف پیچیده و بود از پنجره به صورتم میخورد و حس خوبی داشتم دقیقا مثل همون حس امید برای رهایی و نجات که تو چشای چیهیرو بود. آدما شبیه اون موجودات سفید رنگ که تو تیتراژ اول انیمیشن "my neighbor totoro" میرقصیدن شدن و فقط صدای پچ پچ های با نمک به گوشم میرسید و دست فروشای مترو هم شبیه خود توتورو D:
.
پ.ن:راستش ذهن من هر ثانیه در خیال پردازی و بازی با فضاس ولی هیچ وقت راجبش با کسی صحبت نمیکنم. به نظرتون بعضی از تجربه هام و اینجا بنویسم؟!
آسمونم شبیه آسمون تو انیمه ها یه آبی پررنگ با ابرای پفکیه
اگه آهنگ بود تیتراژ اول و آخر انیمه "my neighbor totoro"