وسط بلاتکلیفی هام نشستم و تنها کاری که میتونم بکنم نگاه کردنه
قبل تر ها آدم قوی بودم
شاید یه جایی تو 13 سالگی, اونجا که هنوز به خاطر رفتار های شیطنت آمیزی که دقیقا مال همون سن بود و میتونست بعدش تموم شه ولی نشد، تنبیه یا حتی تحقیر میشدم
من اونقدر توسط آدمای احمقی به اسم مدیر و ناظم هر کوفت و زهرمار دیگه ای که اون مدرسه رو شبیه پادگان نظامی میدیدن و از ما انتظار اطاعت صرف رو داشتن تحقیر شدم که دیگه نتونستم اون آدم سابق بمونم...
نتونستم تیکه های اعتماد به نفس و غرورم و به هم بچسبونم و همونقدر که بودم قوی بشم.
واسه همینم همه اون شیطنتا و سرکش ها ادامه پیدا کرد
دیگه هیچ چیزی یا ارزش تلاش کردن نداشت یا اگه داشت من اعتماد به نفس انجام دادنش و نداشتم
هرچی میخوام خودم و گول بزنم نمیشه ... به خودم تلقین میکنم که نه این دفعه میتونی، اگه تلاش کنی میشه ولی فهمیدم یه چیزایی از تلاش مهم تره و اون قطعا اعتماد به نفسه :(
.
.
آسمونم بارونیه
اگه آهنگ بود "inne manih" از chaima mahmoud