Arp 273

(声をあげて抗え 定めを振り切るように (koe wo agete aragae sadame wo furikiru you ni

هارمونیکا

خواستم اولین قدم های ورود به دانشگاه رو برای خودم و آینده ثبت کنم تا آغاز یک فصل جدید از زندگی و یک من جدید رو در آینده هزاران بار ببینم و این روز رو به یاد بیارم. اما انگار ضایع بازی های من به قدری پایان ناپذیر و عمیقه که حتی قراره در من جدید هم به همون قوت باقی بمونه، اشتباهی از در بزرگ مخصوص ماشین ها رفتم که مجبور به برگشت شدم و فیلم خراب و خنده دار شد. حالا میتونم برای وقتی غمگینم ببینمش و کلی بخندم...

اولین ورود عجیب و ترسناک بود عجیب از این بابت که به دنیای جدید و ناشناخته ای قدم گذاشتم که قرار بود چند سال آینده رو اونجا سپری کنم و زندگی جدیدی رو تجربه کنم و ترسناک از این بابت که با وجود داشتن برنامه تنظیم شده ای برای آینده نگران و ترسیده از اتفاقات ناگوار و نتیجه ی نا معلوم بودم...

گوشه گوشه دانشگاه رو گشتم و سعی کردم با شناختن محیط کمی احساس راحتی کنم ولی غمگین شدم از خیلی چیز ها ...

توی اتوبوس که نشسته بودم انقدر خسته بودم که انگار کوه کندم. غمگین و خسته سرم رو روی پشتی صندلی جلو گذاشته بودم و تنها چیزی که میخواستم این بود که یه آهنگ ملایم پلی بشه و این اتوبوس برای ساعت های طولانی و بدون هیچ توقفی به حرکت ادامه بده...

نمیدونم چرا انقدر خسته بودم کار خاصی نکرده بودم، فکر کنم سلول های بدنم با وارد شدن به دانشگاه و دیدن چیزی خلاف رویاهای همیشگی شون قهر کرده بودن،و یک گوشه زانوی غم به بغل بدون هیچ فعالیتی نشسته بودن.

تو شلوغی میدون انقلاب و ورودی مترو، وقتی وارد مترو شدم و صدای هارمونیکا تبدیل به بگراند صحنه شد، انگار آبرنگ به دست یه گوشه از تهران خسته رو خوشرنگ کرد و دیگه حتی راه رفتن توی راهرو های آزار دهنده متروی انقلاب میون شلوغی آدما هم به جای آزار دهنده بودن دوست داشتنی شده بود.

مرسی بابت لبخندی که بهم هدیه دادی دخترک نوازنده خوشگلم :))))

.

آسمونم مث آسمون پاییزه از همونا که دوس دارم :)

اگه آهنگ بود کازابلانکا شاید...

۱ نظر

...

حالم از وقتی که یه پست و مینویسی و یهو پاک میشه به هم میخوره واقعا به هم میخوره دیگه حسش نمیاد بنویسمش که :((((((
۳ نظر

آشنایی با بلاگرها :)

راستش خیلی دوس دارم بیشتر با بلاگرا در ارتباط باشم و باهاشون آشنا بشم ولی خیلی موانع براش وجور داره...

یکیش این که اگه یه روز نیام کلی پست از دست میره و نصفه نیمه میخونمشون 

یکی این که وقتی پست آخر و میخونم میگم خب این کی بود دوباره میرم تو صفحه اصلی وبلاگاتون تا یادم بیاد عه این فلانیه

و مقداری چیز های دیگه...

برام راجب خودتون کامنت بزارید یه نشونه ای چیزی از خودتون بهم بدید برای این که یادم بمونه میتونه یه پست معرفی از وبلاگتون باشه یا هرچیزی:)

برای بهبود روابطخنده

.

.

.

دوس دارم راجب خودم هم بنویسم ولی چیزی یادم نمیاد فعلا ولی اگه میخواید چیزی رو بدونید بپرسید اگه بتونم جواب میدم حتما

۲۲ نظر

آزادگی; مفهوم قیام حسین...

راستش ارزش محرم برای من عزاداری و غم نیست ... محرم برای من فقط یه یادآوریه، یادآوریه این که اعتقادات و ارزش ها چقدر مهمن و این که مهم ترین لارمه ی زندگی آزادگیه...

یادمه امتحان انشای سال سوم راهنمایی یه سوال اومده بود که نوشته بود با کلمات پرچم یه چن تا کلمه دیگه بنویسید منم نوشتم "آتش زدن پرچم کشورم چیزی نیست در برابر آتش زدن عقایدم" من به خاطر اون جمله نتونستم معدل 20 بگیرم و هیچ کس هیچوقت نفهمید که عقیده میتونه دین باشه میتونه ارزش های انسانی باشه :(

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد، میگریند!

علی شریعتی

*این نوحه یه جوریه یه چیزی داره که نمیدونم چیه ولی خیلی گوش میدمش از فرط دوس داشتن
پ.ن: فریاد بزن که کربلا ماتم نیست/میراث حسین درد و داد و غم نیست
         جان مایه ی نهضت حسینی اینست/ "هرکس که به ظلم تن دهد آدم نیست"
۱ نظر

پردیس فنی در انتظار یک معدن چی (با اندک ترمی چه کنم؟!)

با نهایت تبریک به همه کنکوریا مخصوصا اونایی که قبول نشدن چون شما قطعا یه چیزی میشید ما نهایت راننده اسنپ D:D:

و بلاخره دانشگاه تهرانی شدم ... (رویایی که نیمه محقق شد به امید بقیش)

یه روزی وقتی توئیتر دانشگاه تهرانی ها  رو میخوندم میگفتم "چقد بیمزن اینا بچه های پردیس فنی قابل تحمل تر از بقین D:" امیدوارم دوز خرخونیشون هم کم باشه که عنوان بهترین دانشجو های دانشگاه تهران و براشون به کار ببرمD:

همین فقط خواستم از نگرانی درتون بیارم (چقد بی نمکم من خدا :/)

اینا رو بیخیال اندک ترمی رو کجای دلم بزارم؟ :0

۱۵ نظر

انقد تند تند آپلود نکنید وبلاگارو

انقد تند تند آپ نکنید شاید این گوشه کسی گوشیش ترکیده باشه و با لب تاب قرضی میاد :(
شاید کسی حوصله نداره تا اون یکی اتاق بره پای کامپیوتر :(
عاقا رحم کنید به منی که همه رو میخونم
۸ نظر

نیمه شب و یه آهنگ و عبور ماشین ها پشت پنجره :)

کاش چون برگ خزان رقص مرا

نیمه شب ماه تماشا میکرد

#فروغ_فرخزاد

۴ نظر

چکار کنم کلمات کلیدی پایین مطلب نیاد؟ (موقت)

تو تنظیمات وبلاگ امکانش هست؟ من گشتم ولی چیزی پیدا نکردم
۲ نظر

امیدوارم دیگه نبینمش :/

موقع سریال دیدن یهو دل نگم چی شدم کیک خواست. پدرجان و فرستادم آرد گرفت که یهو فهمیدم شیر نداریم گفت تنبلی نکن خودت برو بخر از وضعیت اقتصادی نگم براتون که 3نفری نمیدونستیم تو این لحظه قیمت یه پاکت شیر چقدره و هیچ حدسی هم نداشتیم که برای یه پاکت شیر 3تومنی 7تومن برده بودم :/

پروژه رو که تموم کردم، داشتم تو آسانسور به پوستم نگاه میکردم و فک میکردم که باید برم ببینم سیاهی زیر چشم چیجوری از بین میره که آسانسور وایساد... منم برای زود رسیدن و این که در آسانسور اذیت نکنه(سفته) با تمام قدرت هلش دادم و یهو خورد به یه چیزی و وایساد گریه... پایین و که نگاه کردم (اول یه هی بلند کشیدم) دیدم یه بدبختی داشته بند کفشش و میبستهفریاد (اونجا جای بند کفش بستنه؟؟!!!!) پسر همسایه بغلیمون بود کلی خجل و شرمنده یه عالمه عذرخواهی کردم و از آسانسور پیاده شدم.

اومدم برم دیدم این اون موکتی که ما جلوی در انداختیم نیس که این فرشه چیه :/ برگشتم دیدم آسانسور زده طبقه2... بعد فهمیدم هنو نرسیده بودم و اشتباه پیاده شدم و اون هم پسره همسایه جدیدمونه که چن روزه اومدن و افتضاح دوم و به بار آوردم چون الان آسانسور میرفت طبقه3 و میفهمید من چه خنگ بازی در آوردم. در آسانسور باز بود هنوز ولی دیگه روم نمیشد سوار شم ترجیح دادم خودش تو خلوت و تنهایی سوتیم و بفهمه D:

حالا اومدم از پله ها برم در راه پله رو که باز کردم با کلی صدا و قژقژ کشیده شد، یعنی حتی اگه از رفتن آسانسور به طبقه سوم نمیفهمید دیگه قشنگ گرف سوتی و D:D:

اومدم خونه به مامان بابام گفتم جه گندی زدم که مامانم گفت این پسره موقع اسباب کشی کارتون دستش بود ندید خورد به من که پدرجان گفت عه پس بازم خنگ داریم تو ساختمون فقط مریم نیس :/ (هعی میگم اینا من و از پرورشگاه آوردن)

میگم امیدوارم هیچ وقت نفهمن من بودم بابام میگه اشکال نداره میگیم تلافی بودهD:D:

.

از همین تریبون از پسر همسایمون عذرمیخوام و میگم که امیدوارم دیگه هیچ وقت نبینمت ://///

نکته اخلاقی1: هیچ وقت جلوی آسانسور بند کفش نبندین.

نکته اخلاقی2: گاو نباشید (درا رو آروم باز کنید)

نکته اخلاقی3: آینه آسانسور برای پیدا کردن نقاط ضعف و قوتتون نیست به نمایشگر نگاه کنید (سلفی هم شامل میشهD:)

.

معرفی میکنم باعث و بانی این ماجراها :/

آسمونم آبیه

اگه آهنگ بود "دختر همسایه (ورژن پسرونه)" D:D:D:D:

دوستان اشاره کردن آهنگ میتونس "هربار این در و محکم نکوب نرو باشه" D:D:D:

۶ نظر

چرا وبلاگ؟

پیدایش پدیده عجیب و غریب اینترنت: شروع سبک جدیدی از ارتباط و در ادامه شروع سبک جدیدی از زندگی...

با چند کلیک وارد دنیایی جدید شدیم و اولین ورود برای اعتیادی به درازای تمام عمر کافی بود.

از مزایای جدید که به زندگی اضافه شد نگم که تحولی عجیب تو دنیای کوچک و محدودمون بود که به یک آن ما رو به دنیایی عظیم تر با ارتباط های وسیع تر متصل کرد...

*اینترنت

*دایل آپ (D:) : هنوز صدای پدرم و به یاد میارم که وقتی میفهمید تلفن اشغاله چیجوری داد میزد که باز تو اینترنتید??!!! D: (چقدر اذیتشون میکردیما)

صدای دایل آپ اولین تپش های قلب زندگی جدیدمون بود همون قدر لذت بخش که مادری اولین تپش های قلب نوزادشو میشنوه...

*فیسبوک: (نداشتم) برای خیلیا عجیب ترین ارتباطشون با افراد جدید بود اونم برای دختر و پسرای کشور ما که ارتباط کمی با هم داشتن

*یاهو مسنجر: لعنتی تو چی بودی D:

*چت روم: یه زمانی تو زندگی، بیشترمون این تو زندگی کردیم D:

.

.

کم کم رنگ ها عوض شد... ارتباطا میخواستن جور دیگه ای وارد زندگیمون بشن که راحت تر و سریع تر باشن.

+وایبر،لاین،واتس اپ،توئیتر،اینستاگرام،پینترست،حتی یوتیوب و فیسبوک موبایل و خیلی شبکه های دیگه....

میخواستن ارتباط ها سریع تر و در دسترس تر بشه برامون. ولی میدونی ما همون دنیای ساده قدیمی رو ترجیح میدادیم.

ما هنوز وبلاگ هامون و داشتیم. درسته چن وقتی خاک خوردن ولی همه فهمیدیم که سادگی و صمیمیت تو وبلاگا رو هیچ جای دیگه نمیشه پیدا کرد. شاید جاهای دیگه آدما سعی داشتن اون چیزی که نیستن و جلوه بدن، با هزار تا برنامه خودشون و ادیت کنن و هزارتا دروغ بگن برای محبوبیت ولی ما ترجیح دادیم بمونیم تا وبلاگ نویسا رو ببینیم...

کسایی که با این که عکساشون و نمیدیدیم ولی افکارشون ما رو جذب میکرد. بدون هیچ ادیت و دروغی.

اینجا هرکی خودش بود حتی اگه کسی دوسش نداشته باشه.

برگشتم چون میدیدم آدمای هیچ جا به اندازه وبلاگ نویسا صادق و دوس داشتنی نیستن.

برگشتم تا بنویسم ... نوشته های طولانی توی وبلاگ که افکار مشوشم و آروم میکرد و به کپشن کوتاه و با احتیاط نوشته شده اینستاگرام یا چند کلمه کوتاه و محدود توئیتر یا کانالای تلگرام که حرفای ما توش مخاطب نداشت نفروختم...

وبلاگ و از بین این همه پیشرفت تکنولوژی و ارتباطاتات برای ارتباط با آدمای دوس داشتنی مث شما انتخاب کردم:)

#چالش #رادیوبلاگی_ها

این هم پست من برای چالش رادیو بلاگی ها (اومدم من وبلاگ نویسم من زنده ام و بنویسم یهو این شد D:)

نمیدونم کی و دعوت کنم چون زیاد نمیشناسمتون و نمیدونم کی شرکت میکنه اگه بهش بگم (دو نفرتون شرکت کنید لطفاچشمک)

.

.

آسمونم آبیه با کلی ابر پنبه ای خوشگل :)

اگه آهنگ بود "دنیا دیگه مق تو نداره" بنیامین D:

۷ نظر

تو از چی میترسی؟

اول ترس های بقیه رو بشنوید

من خودم از آینده میترسم 1.از این که اونی که میخوام نشم و یه آدم بی ثمر و یا حتی باعث شرمساری خودم بشم

2.و یه ترس همیشگی هم دارم و اون ترس از ادامه پیدا کردن این همه ظلم در حق هم نوعامونه

3.من حدودا همه ترسای تو اون وویس و دارم :( (اینم خودش ترسناکه)

.

شما چی؟؟؟

۱۰ نظر

تصمیم

18سالگی سن کمی برای گرفتن تصمیمای مهم توی زندگیه و این که یه سری چیزا رو نگه داری تا بعدا راجبشون تصمیم بگیری تصمیم بدتریه...

باورکن دوستم :(

وقتی میگم رابطه مسخرت و تموم کن واسه اینه که دوس دارم درک کنی که همه چیز سرزمین عجایب توی ذهنت نیست تصمیمای زندگی به یه تفکر عمیق تر نیاز داره.

نمیگم رویا پردازی نکن، نمیگم همیشه تودنیای واقعی سیر کن، منم تو خوابام تو سرزمین عجایب بودم، منم منتظر نامه هاگوارت بودم ...

ولی تصمیمای ما برای زندگی توی سرزمین عجایب نیستن بلکه برای زندگی تو دنیای ضمخت اطرافمونه. کاش به حرفام گوش میکردی و یکم بزرگ میشدی دوستم...

.

این که وقتی راجب پوچ بودن عشق توی این سن و فراموش شدنش تو آینده میگم و بقیه دوستام ردش میکنن و میگن "تو تا حالا کسی و دوست نداشتی و نمیفهمی" در وهله اول غم انگیره ولی وقتی بیشتر بهش فک میکنی بازم غم انگیزه و عجیبه...

اما من برای همه چیز منتظر زمان مناسبم ... زمان مناسب برای پیدا کردن به قولی نیمه گم شده بعد از پیدا کردن و شناختن خود واقعیمونه:)

آسمونم آبیه

اگه آهنگ بود نفس از مهدی یراحی

۱ نظر

خون از آستینم می رود...

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم نیش درون

پنهان نمی ماند که خون از آستینم میرود

.

.

آسمونم ابری با احتمال بارش

اگه آهنگ بود empty sky از adam hurst

۱ نظر

راه های شخصی

حالا که دبیرستان تموم شده تازه شدم شبیه تینیجرا تازه یه سری کارا رو یادم افتاده انجام بدم که میتونس تو نوجونی انجام بشه

من اصلا درس خوندن و دوس نداشتم ولی حس میکنم با این که درس نخوندم ولی نوجوونی هم نکردم

این که بشینی سریال ببینی و طرفدار یه گروه موسیقی بشی و هر لحظه ویدئو هاشون و ببینی برای الان دیر به نظر میاد

این که دلت هوای گذشته کنه و بخوای بری پیست اسکیت و چیز جدید یاد بگیری برای دیر به نظر میاد 

این که هیچ وقت تو بچگی دلت دوچرخه نخواسته ولی الان تو ابتدای جوونیت تازه دلت میخواد دوچرخه داشته باشی و برای اولین بار سوار بشی (این از نظر خیلیا عجیبه)

ولی میدونید من هیچ وقت قرار نبوده با قانونایی که بقیه آدما بهش پایبندن زندگی کنم، من همیشه خلاف جریان آدما بودم حتی تو اون 10% که کاراشون معقولانه بود هم دلم نمیخواست مثل اونا باشم... چون انقدر من و از خودشون متنفر کردن که ترجیحم این بود که خودم راه خودم و پیدا کنم.

من برای تقلید کردن آفریده نشدم

این مریم که اینجاست همیشه راه جدید میسازه جای این که راه هایی که قبلا کشف شدن و بره

البته درستشم همینه... آخه 70000000000 آدم روی این کره خاکی هست که همشون با هم متفاوتن و باید خودشون باشن و راه خودشون و بسازن و برن. ولی خب اونا ترجیح میدن به جای تلاش و ریسک بهتر از تجربه های کهنه استفاده کنن.

البته اینا یه جور برداشته شخصی به حساب میان ولی این صفحه هم شخصیه پس میتونم بیانش کنم D:

.

.

آسمونم آبیه

اگه آهنگ بود من نمیخوام عوض شم از زانیار البته فقط همون خط اولش D:

۰ نظر

زد حال :/

بشینی کلی با احساس یه صفحه تایپ کنی بعد بگی ن اینجوری نمیشه بزا یه بیت شعر زیرش تایپ کنم

بعد در همون لحظه برقا بره :/

زندگیه ما داریم آخه ؟ پست عزیزم پاک :/

۳ نظر

توئیتر

بعده 1سال تلاش بلاخره موفق شدم یه اکانت توئیتر بسازم😂

البته ایمیل و که زدم گفت این ایمیل قبلا ثبت شده و من بعد چن ساعت تلاش با یه بازیابی پسورد تونستم وارد اکانتم بشم

ولی این تازه اول ماجرا بود -_-

اول از همه رفتم تو نظرسنجی که بعد چن وقت دوباره یادم انداخته بود اکانت توئیتر بسازم شرکت کردم (رادیو انگلستان نظرسنجی گذاشته بود از بین گروه های موسیقی کره ای اهنگ یکیش و پخش کنه)

بعد فهمیدم وای من چرا این تو انقد غریبم نه کسی و میشناختم که توئیتر داشته باشه بگم فالو کنه نه هیچی

خیلی دوس داشتم اکانت توئیتر داشته باشم حس میکنم خیلی راحت تره اونجا نوشتن، به راحتی چیزی که تو ذهنته رو تو چن تا جمله بیان میکنی.

هم سریع، هم ساده...

ولی الان انقد خلوته دورم که نمیتونم هیچی توئیت کنم :(

اگه کسی توئیتر داره فالوم کنه لطفا @mrymgoli بعد آی دی خودش و کامنت کنه تا منم فالو کنم

پ.ن: پیشنهاد میکنم شمام اگه اکانت توئیتر ندارید یکی بسازید، برا ما وبلاگ نویسا که همیشه تو سرمون پر حرفه خیلی خوبه❤

.

.

آسمونم آبیه

اگه آهنگ بود من مانده ام تنهای تنها😂

۰ نظر

اعتماد ... به نفس های شکسته

وسط بلاتکلیفی هام نشستم و تنها کاری که میتونم بکنم نگاه کردنه

قبل تر ها آدم قوی بودم

شاید یه جایی تو 13 سالگی, اونجا که هنوز به خاطر رفتار های شیطنت آمیزی که دقیقا مال همون سن بود و میتونست بعدش تموم شه ولی نشد، تنبیه یا حتی تحقیر میشدم

من اونقدر توسط آدمای احمقی به اسم مدیر و ناظم هر کوفت و زهرمار دیگه ای که اون مدرسه رو شبیه پادگان نظامی میدیدن و از ما انتظار اطاعت صرف رو داشتن تحقیر شدم که دیگه نتونستم اون آدم سابق بمونم...

نتونستم تیکه های اعتماد به نفس و غرورم و به هم بچسبونم و همونقدر که بودم قوی بشم.

واسه همینم همه اون شیطنتا و سرکش ها ادامه پیدا کرد

دیگه هیچ چیزی یا ارزش تلاش کردن نداشت یا اگه داشت من اعتماد به نفس انجام دادنش و نداشتم

هرچی میخوام خودم و گول بزنم نمیشه ... به خودم تلقین میکنم که نه این دفعه میتونی، اگه تلاش کنی میشه ولی فهمیدم یه چیزایی از تلاش مهم تره و اون قطعا اعتماد به نفسه :(

.

.

آسمونم بارونیه

اگه آهنگ بود "inne manih" از chaima mahmoud

۰ نظر

وبلاگ، خونه دوممون

بعضیا که انقد خوب بودن و میتونستن خوب بمونن با خداحافظی غصه میذارن رو دلمون :(

حال و هوامون فرق کرده یه زمانی همین چن خط نوشته هامون انقدر انرژی مثبت به خودمون و خواننده هامون میداد که همه مشتاق چن لحظه بیشتر اینجا بودن، بودیم.

ولی الان نه من اون شوق قبل و دارم و نه خواننده ها

من جنجالی و پرهیایو مثل یه انشای مهم تو یه مسابقه مینوشتم و شما پرهیجان مثل خوندن یه کتاب نوبل گرفته میخوندینش. انقدر براتون جذاب بود که دوس داشتین راجبش نظر بدین راجبش بپرسین یا حتی محکومش کنید

من انقدر برام مهم بودین که جواب هر کامنت با کلی دقت و فکر براتون مینوشتم

ما انقدر جدی بودیم که قابل وصف و درک نیست

ما اونقدر غرق دنیا و خونه دوممون بودیم که هیچ وقت حتی یه ثانیه فک نمیکردیم اینجوری بشه که دونه دونه خونه هامون و ول کنیم و برای همیشه بریم

خونه هایی که توش بزرگ شدیم

خونه هایی که یه روزایی وقتی از خونه اولمون میبریدیم میومدیم توش و توش حس مالکیت داشتیم، خونه ای که خودمون ساخته بودیم برا تسکین دردامون، برا شریک شدن شادیا و حسای خوبمون

مهم نبود که خودشون مجازین چون حساشون واقعی بود...

وبلاگ هامون دارن مث خونه های متروک تو یه جزیره دور افتاده میشن

ما تنها بازماندگان این جزیره نیمه متروک باید این رسالت و بپذیریم و سرپا نگهش داریم :)

من با این که هرروز غمگین تر و مضخرف تر از قبل مینویسم ولی دلم نمیاد خونم و جزیره قشنگمون و ترک کنم 

اون حس و حالا دیگه برنمیگرده مطمئنم

ولی من میتونم با خاطره روزای خوبمون تو این جزیره زندگی کنم :)

.

.

آسمونم آفتابیه

اگه آهنگ بود "عبور" از محسن یگانه

۰ نظر

اردیبهشت

چقدر یه اسم میتونه درخوره یه وضعیت باشه آخه "مانند بهشت😍"

نمیدونم قدما هم اردیبهشت انقد قشنگ بود و من نمیدونستم؟

قلمو برداشته رنگای خوشگل و شاد پاچیده همه جا

گلای خوشگل و خوش رنگ کشیده همه جا

آسمون یه آبی پر از ابرای پفکیی شده

یکی درمیون بارون میاد و غصه ها رو میشوره

نیمه شب یهو میزنه تو بلوار جلوی پنجره و یه روز خوشحال شروع میشه

صب زیر بارون میری مدرسه (من عاشق زیر بارون بدون چتر راه رفتنم)

زنگ تفریح یا زیر بارون قدم میزنیم یا دست هم و میگیریم و با نهایت سرعت میچرخیم یا میپریم تو چاله های پر آب :)

موقع برگشت از پشت شیشه بارونی به جنب و جوش تو شهر نگاه میکنم و با یه هندزفری تو گوش برمیگردم خونه

حتی غروبا هم بارون میاد و من خیره به منظره روبروی پنجره عشق میکنم از این همه لطفش بهمون ...

پ.ن: بماند که وقتی حالم بده بارون باعث غصه و گریه بیشتر میشه

پ.ن۲: خدایا مرسی :)

.

.

آسمونم آفتابیه

اگه آهنگ بود "داری خوابم میکنی" از این و آن بند

۰ نظر

:(

پشت سرم حرف بزنین ... میدونم حرف میزنید برامم مهم نیست

ولی تو رو جون هرکی دوسش داری بعد این که جملم تموم شد به بغل دستیت نگو "توام به همون چیزی که من فک میکنم فک میکنی"

منم دل دارم خب ... دلم میشکنه از این همه سنگدلیتون -_-

.

.

اگه آهنگ بود یه خونه کوچیک از محسن چاوشی

۰ نظر

قلم به دست میگیرم اما دریغ از خطی تازه

قلم ها از نوشتن ناتوانن وگرنه ذهن ها خیلی جذاب تر از این حرفان
.
.
آسمونم بارونیه
۰ نظر

منی که من نیست

هرروز بیشتر از دیروز دل تنگ اون تیکه های وجودم میشم که برای ترد نشدن توسط آدما رهاشون کردم. من این مریم تیکه تیکه شده رو دوس ندارم یعنی در حقیقت حالم ازش به هم میخوره

این جوری بودن معایبی داره، یکیش اینه که هیچ وقت هیچ کس تو رو درست نمیشناسه و هرکی تو رو از رو ورژن ساده شده و متناسبت با افکار آدمای دیگه که از خودت ساختی میبینه، این جور وقتا نمیتونی یه رفیق درست و حسابی که همه چیتون برا هم رو باشه پیدا کنی.

حتی اگه بخوای خودت و به یکی بشناسونی هم نمیتونی خودت و تفسیر کنی چون برای خودت اونقدر پیچیده ای که درک میکنی ولی نمیتونی توضیح بدی یه چیزی شبیه درس دینی که همیشه بلدی ولی نمیتونی کلمات و کنار هم بچینی و برای معلم چیزی که تو ذهنته رو قابل فهم کنی.

اینجوریه که تو حسرت یه رفیق میمونی ... دوست نه ها رفیق

اینجوریه که خسته میشی گاهی از درک نشدن. کی گفته من باید اونی باشم که شما دوس دارین باشم. خستم میکنید لعنتیا

اینجوریه که دلت برای خود ترک شده تیکه تیکه شدت تنگ میشه...

اینجوریه که حالت از دنیای آدما به هم میخوره...

اینجوریه که یاد اون بخش شازده کوچولو افتادم که وقتی اومد زمین دید همه اون آدمای مضخرفی که تو سیاره های دیگه دیده بود به تعداد خیلی خیلی زیادی رو زمین هستن.

آره ما آدما مضخرف ترین موجودات زمینیم. قدرت و پول و شهرت و حتی گاهی علم ما رو از اونی که قبلا بودیم دور میکنه. اگه یه روز یه هنرمند رئیس جمهور بشه دیگه ن دیگه یه هنرمنده و ن دیگه خودش

اینجوریه که یاد مستر ربوت میفتم اونجا که میگفت

"Elliot: Oh, I don't know. Is it that we collectively thought Steve Jobs was a great man, even when we knew he made billions off the backs of children? Or maybe it's that it feels like all our heroes are counterfeit? The world itself's just one big hoax. Spamming each other with our running commentary of bullshit, masquerading as insight, our social media faking as intimacy. Or is it that we voted for this? Not with our rigged elections, but with our things, our property, our money. I'm not saying anything new. We all know why we do this, not because Hunger Games books makes us happy, but because we wanna be sedated. Because it's painful not to pretend, because we're cowards. Fuck society."

.

.

آدما باید گاهی به خودشون حق خسته شدن بدن ولی هیچ وقت حق ندارن دست از ادامه بکشن (خسته شو استراحت کن ولی ادامه بده)

خسته ام استراحت میکنم بعدا ادامه میدم ...

.

اگه آهنگ بود تا حالا شده از بابک جهان بخش

آسمونم بارونیه مث هوای امروز

۲ نظر

آمدنم بحر چه بود

وقتی آدمای دورم و میبینم وحشت میکنم از این که دارم بزرگ میشم، از این که خواسته و ناخواسته شبیه آدمای این شهر بشم به شدت میترسم ...

از این که دروغ و چشم و هم چشمی و ریا بشه جزو برنامه روزانم تنم میلرزه

نگاشون که میکنم میگم وای اگه بزرگ شدن اینه من نمیخوام بزرگ بشم و این که گاهی میبینم نا خودآگاه جوری رفتار میکنم که خودم دلم نمیخواد غصم میشه و به خودم میگم وای دیدی شبیه شون شدی، دیدی نتونستی خودی که میخوای باشی...

کاش میشد مث فیلما ادم خودش و منجمد کنه و تو اوج خدافظی کنه😑


اگه میشد خودم و همین الان منجمد میکردم و به عنوان "سخنی برای آیندگان" مینوشتم:

بیهوده زندگی نکنید...

وقتی دیدید دارید شبیه بقیه میشید بدونید دارید اشتباه میرید

شبیه بقیه شدن یعنی این که شبیه یه ربات یه نقشه از پیش تهیه شده رو دنبال میکنید و برای خودتون نباشید...

اینجوریه که به دنیا میاید و مدرسه میرید و طوری باهاتون رفتار میشه و باور میکنید که وظیفه شما در تمام زندگی اینه که درس بخونید(خیلیا به خاطرش کودکی و نوجوونی و از دست میدن) بعد ازدواج میکنید، بعضیا عاشق میشید و میگید وای این فلانی سهم من از زندگیه :/ (به طرز فکرتون احترام میزارم ولی پیشنهاد میکنم سطح توقعاتتون و بالا ببرید) بعد هم بچه دار میشید و میگید وای خدا رسالتم در زندگی رو انجام دادم و احتمالا به جامعه مضخرفمون یک نون خور اضافه کردم تا مثل خودم باشه و این چرخه ادامه پیدا میکنه


▪اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست

اگه قرار بود زندگی فقط همین باشه که دیگه نیازی به توانایی تفکر و این داستانا نبود که بود؟

به نظرم قدرت تغییر تو همه ما هست تا ریسک کنیم و تغییر ایجاد کنیم

من میخوام اینجوری باشم تا وقتی تموم شد بگم خیلی خوبه که به درد بخور بودم :)

اگه آهنگ بود "نجوا" از فرهاد عزیز

۱ نظر

آخرین روز پاییز 96

اگه آخرین روز پاییز 96 میشد آخرین روز زندگیمون چی؟(البته میدونم هنوز خطر رفع نشده)

دیشب وقتی مامان و بابام خواب بودن و اون یکی اتاق و پذیرایی تو خاموشی بود من از تخت بالا راجب استوری که داشتم تو اینستا میذاشتم با خواهرم صحبت میکردم لرزش تخت و حس کردم ولی چون همیشه وقتی یکیمون تکون میخوره تو اون یکی طبقه تخت هم حس میشه من به فکرم اصلا زلزله خطور نکرد

وقتی بابام گفت شمام زلزله رو حس کردید تازه فهمیدم قضیه از چه قراره

میخوام بگم اگه این زلزله شدیدتر بود چقدر ساده میمردم...

تا جایی که یادمه تا حالا انقدر مرگ بهم نزدیک نبوده ولی نمیدونم چرا مثل بقیه بعدش استرس نداشتم و هعی شرایط بدتر ممکن و تو ذهنم بررسی نمیکردم ...

شاید چون میدونستم اگه زلزله بیاد تنها کاری که میتونم بکنم محافظت از خودم و برداشتن وسایل اضطراریه وگرنه بقیش از عهده من خارجه ... من به بخش مربوط به خودم فک میکردم و نگران بقیش نبودم

من همیشه همین جوری بودم و هستم درسته نگران عملکرد خودمم ولی سعی میکنم  برای چیزی که نمیتونم براش کاری کنم نه غصه بخورم و نه زاجب فکرای بد کنم ...

به نظرم منطقیش هم همینه ... شمام سعی کنید اینجوری باشید

سؤ برداشت نشه

من نمیخوام وانمود کنم از مرگ نمیترسم (اتفاقا نگران تمام هدفا و آرزوهایی ام که با مردنم به فنا میرن و شاید هم نگران جزایی که مطمئنم هست)

من ترسام و نادیده نمیگیرم، فقط باهاشون زندگی میکنم، باهاشون مدارا میکنم

اینا رو نمیگم که بگید وای چه زوروئیه، اینا رو میگم چون دوس دارم بعضی ویژگی هایی که گشتم و پیدا کردم و تو خودم ساختم و به اشتراک بزارم بلکه چن نفرم مث من با داشتنشون راحت تر زندگی کنن...

پ.ن: زندگی اونقدرا هم باهامون بد نیست اگه باهاش درست برخورد کنیم

پ.ن2: برای زلزله زده های کرمانشاه آرزوی صبر و سلامتی و شادی دوباره دارم

+اگه آهنگ بود کوچه ها از فرهاد

۰ نظر

مرگ سادگی

اینستاگرام سعی داره هم فیسبوک باشه هم یاهو هم وبلاگ هم چت روم و هزاران هم دیگه ...
ولی من حس میکنم اون حس و حال عجیب و غریب هیچ کدوم و نداره
و صدهزار البته صمیمیت و سادگیشون و ...
اینستاگرام از همشون در دسترس تره هرلحظه میشه یه عکس از زندگیت بگیری و انتشارش بدی...
اگه قدیما بود عجیب بود که یکی از تمام وقایع ریز و درشتش زندگیش عکس بگیره.
چه برسه به این که هرلحظه زندگیش و بریزه تو دنیای مجازی برا آدمایی که نمیشناسشون (حتی مشاهده شده وقایع زندگی نبوده مثلا تو راه دسشویی استوری گذاشته)
این دقیقا معادل چک کردن ثانیه به ثانیه فیسبوک در زمان قدیم و گذاشتن روزی حداقل 3تا پست
نمیدونم یا ما قدیما انقد بیکار نبودیم یا واقعا ما قدیما انقد بیکار نبودیم -_-
یه روزی میرسه لذت غذا خوردن و خوابیدن و هرنوع تفریحی که نیاز به تحرک داره رو مجازی میکنن و از طریق اینترنت مصرف میکنیم ...
دلم خیلی عمیقا سادگی وبلاگ نویسی قدیما رو میخواد، صمیمیت بی قرض(املاش اشتباهه -_-) دوستای چت رومی ...
تو عصر دیجیتال فقط 50 سال پیش قدیم محسوب نمیشه بلکه هرماه که میگذره ماه قبل و زندگیمون به اون سبک قدیمی میشه ... این خیلی بده
.
آسمونم ابریه
اگه آهنگ بود مسخره از بیگرض
۳ نظر
جایی برای بیرون کشیدن تکه نخ هایی از درون مغزمان
بلکم گره ها باز شود
بلکم خالی شویم از دغدغه های چونان موریانه زندگی که وجودمان را از درون میپوسانند
.
ترجمه توضیح زیر عنوان: صدات و برای مخالفت در برابر شکستن در مقابل سرنوشتت بالا ببر :)
"عکسم و برندارید روش آیدی هم زدم که دیگه واقعا برندارید"
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان