Arp 273

(声をあげて抗え 定めを振り切るように (koe wo agete aragae sadame wo furikiru you ni

بسته راه نفسم بغض و دلم شعله‌ور است...

وقتی‌ام خیلی غمگینی، انقدر که غم استخون بترکون شده و به قول سعدی "کارد به استخوان رسد"، به این فک میکنی که خب این نهایتِ غمه و اگه امروز و فردا تموم نشه بالاخره توی یکی از همین سالای نزدیک قصش تموم میشه دفترش بسته میشه و فقط ازش یه خاطره‌ باقی میمونه برای عبرت و سرمشقِ تمامی عمر.

ولی هیچ‌وقت همه چیز اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره. چشمات و باز میکنی و میبینی که میشه خیلی بیشتر از این‌ها غمگین بود و نمرد، میشه خیلی بیشتر درد کشید و به جای امید رهایی هزاران بار آرزوی مرگ کرد. سرطان که نه، غمِ این روزا یه بیماریه جدیده که روزی 1مرتبه شیمی درمانی، 2مرتبه دیالیز، 24ساعت بیماری ایبی و سوزش و درد پوست، 3مرتبه تب و تشنج و هزاران مرتبه قلب درد و نفس‌تنگی به همراه داره.

گاهی روز‌هایی رو تجربه میکنی که در نهایتش به این باور زجرآور میرسی که لحظه‌ای غم، هزاران برابر پایدارتر و عمیق تر از لحظه‌ای شادیه. و لحظه‌ای که میفهمی این حقیقت زجرآور گریزناپذیره، هرلحظه دل‌مرده‌تر و دل‌مرده‌تر و دل‌مرده‌تر میشی تا جایی که به درجه‌ی عمیقی از پوچی میرسی و هرلحظه یه دلیل جدید برای غصه خوردن و زجرکشیدن پیدا میکنی و با خودت مازوخیسم گونه برخورد میکنی تا بالاخره نابود بشی و چیزی ازت باقی نمونه...

.

.

پ.ن: حالت طبیعیش این بود که وقتی یکی بهمون میگفت دوسمون داره، گل از گلمون میشکفت حتی اگه قرار باشه به هرنوع پیشنهادی از اون آدم جواب رد بدیم. ولی منِ غمگینِ این روزا دربرابر هر بار شنیدن جمله‌ی "دوست دارم" برای جواب رد دادن دچار چنان استرس مازوخیسم گونه‌ای میشم که وصفش با کلمات ممکن نیست (این استرس و قبلا هم داشتم ولی الان خیلی اذیت کننده‌تره). از آخرین‌بار شاید هنوز یک ساعت هم نگذشته، که به خاطر کم‌تحمل شدن و لبریز بودنِ خیلی خیلی زیاد این روزا، با شنیدن اون جمله‌ی کذایی نتونستم استرس به وجود اومده توم برای جواب دادن و تحمل کنم و مثل این تک بیت اخوان ثالث که میگه "بسته راه نفسم بغض و دلم شعله ور است/چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی" راه نفسم بسته شد و بغض و گریه و ناله و زجه همزمان کردم و با هزاران لعنت به این زندگی، به این شب زجرآور پایان دادم...

پ.ن: انگار فقط میخواستم بگم که چقدر حالم بده ولی این کلمه‌ها خیلی خیلی عاجزن توی بیان حس و حال واقعیم. به قولی یه دهخدا کلمه کم دارم برای توصیف...

آسمونم آسمون قرمبه و بارون همزمانه

اگه آهنگ بود رو هم اینجا نمیدونم چی باشه که اونقدر غمگین باشه و بتونه توصیف کنه، باز عاجزه انگار...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
جایی برای بیرون کشیدن تکه نخ هایی از درون مغزمان
بلکم گره ها باز شود
بلکم خالی شویم از دغدغه های چونان موریانه زندگی که وجودمان را از درون میپوسانند
.
ترجمه توضیح زیر عنوان: صدات و برای مخالفت در برابر شکستن در مقابل سرنوشتت بالا ببر :)
"عکسم و برندارید روش آیدی هم زدم که دیگه واقعا برندارید"
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان